«از بدن پیرم متنفرم و با نفرت به آن نگاه میکنم!" ما از سنین پایین به واسطهی بمباران ذهنی از عکسهای زنان جوان و زیبا یاد میگیریم که جوانی با معیارهای خاص پوستی و اندامی زیبا، قابل دوستداشتن و احترام است اما افزایش سن دوستداشتنی نیست چون در کمین تصاحب این زیبایی است! با افزایش سن، ما به سراغ مواد پوستی و تغذیهای میرویم تا از زیبایی و دوستداشتهشدنمان حفاظت کنیم.»
فرآیند خودشیانگاری در زنان را از زبان یکی از زنان آمریکایی خواندید. میل به دوست داشتهشدن و در کانون توجهات بودن نیاز هر زنی است. نحوهی پاسخگویی به نیازهای بشر در هر کدام از دو جنس زن و مرد به قدری مهم است که در صورت پاسخ درست و منطقی نشاط، آرامش و کمال انسانی را برای آدمی در پی دارد اما اگر این نیاز منطقی پاسخ داده نشود، همچون خوداظهاری که زنان آمریکایی مسن و یا در آستانهی میانسالی میگویند، آنگاه انسان با خودِ نامتعادلی مواجه است که به جای داشتن آرامش، نشاط و کمال احساس یاس، ترس و پوچی میکند.
مواجههی غرب با زن اینگونه است که اصل زن و زنانگی را در تراش بدن، استانداردهای صورت و مدلهای مو سال میداند و این را به واسطهی نانی تراشخورده در ذهن تمام زنان آمریکایی از دوران خردسالیشان نهادینه کرده است. چنین زنی را مورد احترام و توجه قرار داده و زنان میانسالی که لطافتشان را از دست دادهاند، افسرده و تنها کنج خانهی سالمندان یا در منزل شان گذاشته است.
اما سوال اینجاست؛ آیا زن تنها کارکردش تنانگیاش میباشد که با از دست رفتن جوانی، کارکرد انسانیاش نیز از دست برود؟! اگر پاسخ این سوال مثبت است پس دقیقا جنبشهای فمینیستی برای زن چه کردهاند و چه حقوقی از او را اعاده نمودهاند که او حتی در دوران میانسالی و کهولت، در جنس دومی که بیارزش و غیر قابل توجه است نمود پیدا کرده است؟ بدتر اینکه چرا زن غربی با وجود جنبشهای فمینیستی به نقطهای رسیده است که با رسیدن به میانسالی خودش از دیدن خودش نفرت پیدا میکند؟!