نگاهی به فضای انتخابات ریاست جمهوری دولت چهاردهم
پرداختن به مسائل زنان، در این دوران، امری فراگیر شده و کمتر کسی آن را، دستکم در مقام ادعا و شعار، کماهمیت تلقی میکند؛ آنچه در موقعیتی مانند انتخابات ریاستجمهوری اهمیت فزایندهای پیدا میکند. در این میان، باید نقادانه با رویکردهای مختلف مواجه شویم تا بتوانیم سره را از ناسره تشخیص دهیم و رویکردهای نمایشی، کاریکاتوری، تقلیلگرا و... را بازشناسی نماییم و گرفتار آسیبهای ناشی از آن نشویم.
رویکرد نمایشی مانند اینکه توجه به زنان را با شاخص تعداد مدیران ارشد زن بسنجیم و واگذاری تعدادی کرسی به زنان در سطوح عالی مدیریت کشور را، نشان از اهتمام به امور زنان القا کنیم! توگویی، مسائل جامعه زنان با چنین اقدامی، حل و فصل میشود...
رویکرد کاریکاتوری مانند اینکه دغدغههای بخشی از جامعه زنان را که از قضا فراگیری چندانی ندارد، هرچند در حد خود واجد اهمیت باشد، اولویت و محوریت ببخشیم و با تمرکز بر آن و طرح شعارها و وعدههایی در راستای تحقق این دغدغهها، خود را حامی زنان معرفی کنیم! مانند رفتن زنان به ورزشگاه، موتورسواری زنان و...
رویکرد تقلیلگرا، مانند اینکه بکوشیم پیچیدگیهای مسایل زنان در عرصههای مختلف، بهعنوان مثال در زمینه نقش مادری و تزاحم آن با بهره بردن از فرصت تحصیل، فعالیتهای اجتماعی، ورزش، تفریح و... را به دغدغه اقتصادی کاهش دهیم و بخواهیم این دغدغه را با برخی مشوقهای مالی برای خانواده یا برای خود زنان حل و فصل نماییم! در مقابل، مواجهه صادقانه و مسئولانه با مسائل زنان را میتوان واجد سه ویژگی اساسی دانست:
اول. رویکردی که به مسائل زنان نگاه ابزاری ندارد تا بخواهد با مواجهه نمایشی، برخی اقدامات تبلیغاتی و محدود را بهمثابه اهتمام اساسی در این زمینه معرفی کند و از این طریق بهدنبال جلب محبوبیت یا گسترش سبد رای خود در میان برخی اقشار باشد؛ بهعنوان مثال، حضور یا عدم حضور تعدادی از زنان در کرسیهای مدیریت ارشد نمیتواند جایگزین گسترش زمینه رشد فراگیر برای عموم زنان در عرصههای مختلفی که استعداد و آمادگی حضور و بالندگی دارند باشد...
دوم. رویکردی که مسائل زنان را در سطوح و ابعاد مختلف آن مینگرد و سعی نمیکند با برجسته نمودن برخی مسائل جنجالی، به تحریک احساسات در لایههای پرهیجان جامعه دامن بزند؛ بلکه با نظر به فراگیری مسأله در میان اقشار مختلف، ضریب اثرگذاری در منافع عمومی و کمک به پیشرفت کشور، به اولویتبندی مسائل میپردازد. با این نگاه، امکان حضور زنان در ورزشگاه، بهعنوان یک مطالبه از سوی بخشی از جامعه نادیده گرفته نمیشود و مورد توجه قرار میگیرد، اما ضریب اهمیت آن بر امور فراگیری مانند چالشهای پیش روی مادران، در عرصه تحصیلات، اشتغال، فعالیتهای اجتماعی و... یا چالشهایی که زنان سرپرست خانوار و یا زنانی که تجرد قطعی بر ایشان تحمیل شده با آن مواجه هستند، پیشی نمیگیرد!
سوم. رویکردی که از منظری باهمنگرانه، لایهها و ابعاد مختلف مسائل را میبیند و آن را به برخی لایهها و ابعاد فرونمیکاهد... بهعنوان نمونه، مسائل زنان در عرصه جمع نمودن میان نقش مادری و نقشهای دیگر در زندگی شخصی و اجتماعی، تنها با چالش اقتصادی مواجه نیست تا بتوان آن را با برخی مشوقهای اقتصادی چاره نمود؛ بلکه در این میان، چالشهای دیگری در سطح ساختارها، سیاستهای کلان، قوانین و رویههای جاری، چالشهایی در سطح مسائل فرهنگی جامعه و... نیز تأثیرگذار است که باید در نظر گرفته شود.
در پایان توجه به این نکته ضرورت دارد که اهتمام به مسائل زنان، نباید منجر به این تلقی شود که این اهتمام مستلزم دامن زدن به شکاف جنسیتی با مردان و نادیده گرفتن اهمیت نهاد خانواده است؛ چراکه دامن گرفتن چنین شکاف و تضادهایی، منجر به نقض غرض خواهد شد و نهتنها رهآوردی برای زنان نخواهد داشت که زمینه را برای زیانهای هرچه بیشتر ایشان فراهم میکند. تجربه جوامعی که اهتمام به امور زنان را از این رهگذر پیش گرفته و به چالش با مردان و تضعیف نهاد خانواده دامن زدهاند، میتواند در این موقعیت تاریخی حساس، چراغ راه ما باشد!
نگاهی به رشتهی مطالعات زنان و مطالعات جنسیت در سطح بین المللی و ایران
برای بررسی تاریخچهی رشتهی مطالعات زنان، آگاهی از بسترهای اجتماعی و سیاسی آن زمان در غرب اجتناب ناپذیر است. اولین جرقههای این رشته دردههی شصت میلادی که به عصر جنبشهای آزادی بخش از جمله جنبشهای زنان در غرب برمیگردد و همین زمینههای اعتراضی، بستر را برای تاسیس آکادمیک این رشته در دانشگاههای آمریکا فراهم کرد و به سرعت گسترش یافت.
درواقع مطالعات زنان یک رشتهی معطوف به کنش و کنشگران اجتماعی بوده است، از همین رو بسیاری از فعالین ابتدایی این رشته بدون چشمداشت مادی و با اهداف آرمانگرایانه و رهایی زنان از ظلم تاریخی در دپارتمانهای مطالعات زنان حضور داشتند، افرادی که پیش از آن در بسیاری از جنبشهای اجتماعی دیگر، مانند جنبشهای ضد جنگ فعال بودهاند.
تفاوت مطالعات زنان با بسیاری از رشتههای دیگر علوم انسانی، علاوه بر مباحث نظری، با تبیین راهکارهای عملی برای بهبود شرایط اجتماعی زنان همراه بوده است. در واقع رشتهی مطالعات زنان بازوی آکادمیک جنبشهای فمینیستی بوده است و در موج دوم فمینیسم ما عملا با یک صورتبندی علمی در رشتهی مطالعات زنان در دانشگاه موجه هستیم که پشتوانهی علمی جنبشهای فمینیستی را فراهم میکرد.
در ابتدا فقط زنان مورد مطالعه این رشته بودند و هیچ دستهبندی و قشر دیگری حق ورود به بررسیهای این رشته را نداشتند؛ زیرا اعتقاد موسسان این رشته بر این بود که زنان دچار ظلم تاریخی و فرودستی واقع شدهاند و فقط زنان میتوانند زنان را نجات دهند و اساس گفتمان فمینیستها در دههی 1970، حول محور زنان میچرخید، به همین خاطر ادبیات تولیدی در این دوران کاملا زنانه بود.
بعدا کمکم در دههی هشتاد و ورود به دوران پست مدرن، فمینیستهای موج سوم به دنبال تفاوتهای درونی جنبشهای زنان رفتند و این انتقاد را به فمینیستهای موج دوم وارد میکنند که شما نباید ملاک مقایسه را مردان قرار دهید، بلکه باید زنان را باشرایط مختلف و با یکدیگر مورد مقایسه و مطالعه قرار بدهید. مثلا اینکه موج دوم متاثر از زنان سفیدپوست طبقهی متوسط است، حال آنکه زنان سیاهپوست و زنان طبقات پایینتر نیز باید مورد توجه مطالبات فمینیستی قرار بگیرند و از این رو زباندار کردن زنان حاشیهای بسیار پررنگ شد و کمکم ادبیات جدیدی پیرامون آن شکل گرفت.
همچنین در موج سوم شاهد تغییر موضع جنبشهای زنان از رویکردهای جهانشمول در موج اول و دوم، به سمت رویکردهای متکثرگرا و خرد هستیم و نقطهی اصلی رویکردهای فمینیستی از تقابل با مردان به تعریف جایگاه زنان در نسبت با جریانهای جهانی مانند نسبت زنان با سرمایهداری و مدرنیته و پست مدرن و... تغییر موضع پیدا کرد و این روند به دلیل جریانهای اجتماعی مختلف، مدام در حال تغییر بوده و هست و همین امر سبب شد تا کمکم زمینه فراهم شود و مطالعات زنان به سمت مطالعات جنسیت میل پیدا کند. بدین ترتیب از آنجا که گرایش به تکثر در مباحث مختلف نمود و بروز و ظهور جدی پیدا کرد، گرایش به سمت پذیرش طیفی از جنسیت، و نه تنها مردانگی و زنانگی، نیز پررنگ شد و گرایشهای جنسی متفاوت و هویتهای جنسیتی مختلفی مطرح و زمینه برای تولد رشتهی مطالعات جنسیت فراهم شد.
یکی از سوالات اساسی در آن دوران این بود که: آیا مطالعات زنان قابلیت پوشش انواع هویتهای جنسیتی را دارد؟ قطعا خیر؛ و در ادامه این سوال مطرح شد که: آیا میشود مطالعات جنسیت مطالعات زنان+ مطالعات فمینیستی+ مطالعات مردان+ همجنسگرایان+ مطالعات کوئیرها را پوشش دهد؟! در پاسخ به سوال دوم مقالهای در مجلهی تفاوت به رشتهی تحریر در آمد که در آن به تبیین این موضوع پرداخته بود که بله، مطالعات جنسیت همین است و در واقع این تغییر عنوان از مطالعات زنان به مطالعات جنسیت، زباندار کردن گرایشهای مختلف جنسی بود. اما قصه فقط به اینجا ختم نمیشود و درواقع هدف اصلی رشتهی مطالعات جنسیت در سطح بین المللی، مشروعیت بخشیدن و تولید ادبیات علمی برای انواع همجنسگراییها و همباشیهای خارج از چارچوب ازدواج رسمی پا به عرصه گذاشته است.
ناگفته نماند که در این بین برخی از فعالین جنبشهای زنان از تولد مطالعات جنسیت خیلی راضی نبودند و معتقد بودند که دولتها بخاطر سیاستهای مختلف و بخصوص سیاستهای مالی به مطالعات جنسیت پرداختهاند و از طرفی با تقویت مطالعات جنسیت، مسائل زنان از محوریت اصلی خارج میشود و این مطلوب ایشان نبود.
همانطور که پیشتر گفته شد مطالعات مردان و اقلیتهای جنسی که به اختصار با الجیبیتیکیوآیاِی پلاس مشخص میشوند نیز ذیل مطالعات جنسیت مطرح میشود. اساسا ما در بحث مفاهیم و مفهومسازی در مباحث زنان و جنسیت باید بسیار دقیق باشیم. عدالت جنسیتی امروز در اسناد بین المللی اصطلاحی جا افتاده و دارای تبار و بار معنایی خاصی است و با آنچه ما در سخنان بزرگان دینی خود میبینیم متفاوت است. البته در همین اسناد بین المللی نیز اگر قبلا به دادن امتیازهای برابر بین زنان و مردان تعریف میشد امروز با دادن امتیاز برابر به اقلیتهای جنسیتی (الجیبیتیکیوآیاِی پلاس) معنا میشود.
هر چند ممکن است بحث پرداختن به مطالعات مردان از حوزههای مورد نیاز پرداخت ما باشد ولی نباید از منظر مطالعات جنسیت مرسوم به آن پرداخته شود، بلکه باید با مفاهیم پایه و مبتنی بر معرفتشناسی اسلامی راه اندازی شود.
♦️ اما بحث مطالعات زنان در ایران
همانطور که گفته شد رشتهی مطالعات زنان در غرب بازوی علمی افکار فمینیستی بود ولی در ایران برای بهبود وضعیت زنان ما نیاز به الگویی در مقابل الگوهای فمینیستی داشتیم و سیاستگذاران این رشته با هدف تحکیم بنیاد خانواده و تبیین رویههای مناسب در مقابل رویکردهای فمینیستی، تصمیم به راه اندازی رشتهی مطالعات زنان گرفتند تا در این رشته کارشناسانی تربیت شوند که با تبیین نگاههای اسلامی در مقابل نگاههای فمینیستی به تبیین این مواضع و تقویت مبانی اسلامی در این زمینه بپردازند. حال اینکه این رشته چقدر توانسته به این اهداف دست یابد یا خیر جای بحث مفصل میطلبد که در این مجال نمیگنجد.
گفته شد تغییر نام در رشته نشاندهنده ماهیت و رویکرد رشته است و اساسا همین حساسیتها سبب تاسیس مطالعات اسلامی زنان در حوزههای علمیهی بانوان نیز شد، تا دانشآموختگان، در کنار فقه و اصول و عقاید، حقوق اسلامی زنان بخوانند و با رویکرد انتقادی به این مباحث بپردازند و باب جدیدی در این رشته را باز کنند که رویکرد قویتری در مباحث اسلامی داشته باشد و بهتر بتواند مسائل و شبهات پیرامون مسائل زنان را از منظر اسلامی مورد بررسی قرار دهد.
"همه ما را تنها گذاشتند مگر ۲ نفر؛ حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس. این ۲ نفر بودند که با ما همراه شدند، ایستادگی کردند و توانستند جان دستکم ۳۰۰ هزار ایزدی را در ارتفاعات سنجار نجات دهند."
اینها سخنان مراد شیخ کالو، از بزرگان جامعه ایزدیهای عراق است، که به عنوان اولین ایزدی، داوطلبانه به حشدالشعبی پیوست و امروز فرمانده شاخه ایزدی آن است.
بهتر است قبل از هر چیز بدانید که دیانت ایزدی در حقیقت آئینی میترایی است، از ریشه ادیان بابلی و سوری که آغاز آن به عراق برمیگردد و از جمله اولین آیینهای بشری است که به وحدانیت خدا باور داشته است.
پیروان این اقلیت دینی در منطقهی سنجار و شنگال عراق که از مناطق کُردنشین هستند، زندگی میکنند. در ۳ اوت ۲۰۱۴ نیروهای دولت اسلامی عراق و شام (د.ا.ع.ش) به شنگال حمله کردند و خیلی سریع این شهر و روستاهای اطراف را به تصرف خود درآوردند. بیش از ۷ هزار نفر کشته شدند و حدود ۵ هزار زن و دختر ایزدی به عنوان بردههای جنسی ربوده شدند.
اما ماجرا چیست؟!
ماجرا همان داستان خلخال و پای زن یهودیست!
بیراه نگفتهاند همیشه پای یک زن در میان است، ولی این بار پای هزاران زن درمیان بود، آن هم در کردستان، کردستان عراق!
زنانی مظلوم که امیدشان را از دست داده بودند و مردانی که یا کشته یا به اسارت داعش درآمده بودند و یا آنقدر عِده و عُدهی کمی داشتند که از پس نیروهای وحشی و تا دندان مسلح داعش برنمیآمدند و به ناچار شاهد به بردگی رفتن زنانشان بودند.
بسیار شنیدهایم مردان اصیل کرد باغیرتند و کوچکترین تعرض به زنان را برنمیتابند. فرقی هم نمیکند کرد ایران باشد یا عراق...
اما روزی که این مردان در برابر اسارت زنانشان مستأصل شده بودند و کاری برای آزادی زنان از دستشان ساخته نبود، این حاج قاسم سلیمانی و ابومهدیالمهندس بودند که دل به دریا زدند و مردانگی و غیرت را دوباره برایشان سرمشق گرفتند.
آن روزها هم عدهای به دنبال زن، زندگی، آزادی بودند! ولی نه از جنس شعار...
حاج قاسم رفت و زندگی زنان را آزاد کرد.
همان روزها هم از غرب و شرق عالم صداهای ضعیفی به گوش میرسید در محکومیت جنایات داعش و پولهایی که در خفا به آنها تزریق میشد تا در نهایت به اسارت و بردگی زنان منتهی شود، اما هنوز یک مرد مانده بود تا به نامردان ثابت کند:
«ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست/ عِرض خود میبری و زحمت ما میداری»
آری، زن محترم است، زندگی مقدس است و آزادی ارزشمند، و این همه وقتی جایگاه اصیل خود را درمییابند که به تاراج رفته باشند!
شاید امروز وِز وِز مگسها نمیگذارند برخی درست بشنوند، ولی زنان ایزدی کردستان فراموش نمیکنند که زندگی و آزادی به تاراج رفتهی خود را مدیون سیمرغ ایرانند
بر کسی پوشیده نیست که قرار بوده و هست، که زنان تحت شعار زن زندگی آزادی نقشی کلیدی ایفا کنند، ولی جایگاه زنان در این عرصه کجاست؟ چه چیزی قامت زنان را برازندهی این ردا کرده است؟!
اساسا قامت زنان بستر مناسبی برای هرگونه تاخت و تاز است. برای رسوایی رجال سیاسی یا برانگیختن غیرت مردان یا احساساتی کردن جوانان و نوجوانان یا خواهرانههایی که از عواطفی پاک سرچشمه میگیرد و با نمودهایی چون اشک و آه بروز میکنند تا احساس ترحم را غلیان دهد، در تمام اینها زنان هستند که قربانی میشوند!
ابژگی زنان در قالبهایی که گفته شد و فراتر از این در شعار #زن_زندگی_آزادی موج میزند.
زنان را جلو میفرستند با این توهم که لیدر هستند، غافل از اینکه در جنگ خیابانی هر چه از زنان و کودکان بیشتری کشته شود آتش احساسات شعلهورتر میشود!
زنان را در حال کتک خوردن سوژهی دوربین خود میکنند و دعوت به شرف و ناموس، گویی فراموش کردهاند که قرار بود این زنان ناموس کسی نباشند و غیرتی در حمایت از ایشان به جوش نیاید!
زنان را به اسم آزادی تشویق به لخت شدن میکنند تا دسترسی خود را به حریم ایشان رایگان کنند!
زنان را داغدار فرزندانشان میکنند تا از شیون و قلب چاک چاکشان قند در دل آب کنند و اشک تمساح بریزند و انکار کنند که همینها بودند و هستند که مادری را بیارزش نشان میدادند و مادرانگی را مانع شکوفایی زن!
زنان را در مقابل هم قرار میدهند تا خواهرانگیها و آرامش زیستن در کنار یکدیگر را به نفرتی تبدیل کنند که میتواند در قاموس زنانه انتها نداشته باشد!
اینها زنان را برای ساختن و زندگی و آزادی نمیخواهند. زنان را محملی برای حرکت سریعتر خود به سمت ویرانی و مرگ و اسارت میخواهند.
اما چه میشود که زنان تن به این ویرانی میدهند؟!
به نظر میرسد یکی از مهمترین علل آن، گرفتار شدن بخشی از جامعهی زنان ایرانی به تزلزل یا بحران هویت است.
این ارزشمندیهاست که هویت را قوام میبخشد و شخصیت را شکل میدهد. به نظر میرسد درصد قابل توجهی از زنان ما بخصوص نسلهای جوانتر دچار بحران هویت شدهاند!
آنجایی که هنجارهای رسمی ارزشهایی را به عنوان ارزشهای متعالی معرفی میکند ولی متناسب با آن، از معرفی و تحقق نمونهها و مصادیق واقعی در دنیای امروز غفلت میکند، سبب میشود این هنجارها در سطح انتزاعی باقی بماند و زنانی که مخاطب این هنجارها هستند در بهترین حالت بخاطر تعصب دینی و باور به ماورا از هنجارهای رسمی تبعیت میکنند.
اما همان درصد قابل توجه نسل جوانتر که به علل مختلف باورهای دینی برایشان کمتر درونی شده، نمیتوانند فقط در سطح انتزاع باقی بمانند و به دنبال نمونههای محسوس و قابل دسترسی از زنان موفق برای الگوگیری میگردند.
از طرفی هنجارهای غیر رسمی با ذائقهسازی رسانهای و فرهنگی نمونههای متعددی را به عنوان الگویی سهل الوصول برای جوانترها معرفی میکنند و همین موقعیت زنان را در معرض تزلزل ارزشها و انتخاب محسوسات به جای معقولات قرار میدهد.
البته پدیدههای انسانی از عوامل مختلفی متاثر میشوند و در اینجا سعی شد به یکی از این وجوه نگاه شود.
تصویر بالا گویای مهمترین پیام مولوی عبدالحمید در خطبههای نماز جمعهی ۱۳ آبان ۱۴۰۱ میباشد.
مولوی عبدالحمید به برگزاری رفراندوم و با تاکید بر حضور ناظران بین المللی یک پیام واضح را مخابره میکند و آن القای بیاعتمادی نسبت به ساختارهای نظام است! گویی اعتماد ایشان نسبت به نهادهای بین المللی که این روزها دشمنی خود را با اسلام و جمهوری اسلامی ایران،بیش از پیش نمایان کردهاند، بیشتر است!
اما یکی از همین نهادهای بین المللی، کنوانسیون حقوق کودکان سازمان ملل متحد (یونیسف) است. شاید بپرسید خب چه ربطی دارد؟! ربطش برمیگردد به سالها قبل و تصویب قانون سن ازدواج در ایران.
ماده قانون۱۰۴۱ قانون مدنی که جزء معدود قوانینی است که بارها مورد تغییر قرار گرفته، بعد از فراز و نشیبهای فراوان در آخرین مصوبات مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۷۰، «حداقل سن ازدواج دختران را، ۱۳ سال شمسی تمام و حداقل سن ازدواج پسران را، ۱۵ سال شمسی تمام» اعلام میکند. این در حالی است که میانگین سن ازدواج دختران و پسران در ایران به ترتیب۲۳ و ۲۶ سال بوده است و این قانون با مخالفتهای بسیاری مواجه میشود.
بیشتر منتقدین معتقد هستند سن قانونی ازدواج برای دختران و پسران باید به ۱۸ سال افزایش پیدا کند و افراد با سن کمتر از ۱۸ سال کودک تلقی میشوند و جواز ازدواج ایشان جواز کودک همسری است.
اما قصه از اینجا جالب میشود که اتفاقا بسیاری از فعالین داخلی و بینالمللی حقوق زنان که اکثرا فمینیست هستند و البته نهاد بینالمللی یونیسف، از مخالفان سرسخت این قانون بودند و هزینههای بسیاری را در مجامع بینالمللی بر ایران تحمیل کردهاند.
حالا برمیگردیم به سیستان و بلوچستان!
یکی از مهمترین دلایلی که جمهوری اسلامی ایران این هزینهها را برخود هموار کرد، در نظر گرفتن سنت و فرهنگ استانهای مرزی و غالبا با جمعیت قابل توجه اهل تسنن است که معمولا فرزندان و بخصوص دختران خود را در سنین کمتر از ۱۸ سال و حتی کمتر از ۱۳ سال مزدوج میکنند، و اگر قرار باشد سن ازدواج قانونی ۱۸ سالگی باشد این افراد باید چندین سال بدون ثبت رسمی ازدواج، زندگی زناشویی داشته باشند که مفاسد اجتماعی و حقوقی بسیاری بر آن وارد میشود زیرا قانون از آن عقد نکاح هیچ حمایتی نمیکند!
در راس این استانها، استان سیستان و بلوچستان با بیشترین آمار ازدواج دختران در سنین زیر ۱۸ سال و حتی زیر ۱۵ و ۱۳ سال قرار دارد و جمهوری اسلامی تمام تلاش خود را در این زمینه انجام داده است تا کمترین آسیب به دختران این مناطق وارد شود ولو وجههی بینالمللی کشور تخریب شود!
اما مولوی عبدالحمید اینها و بسیاری دیگر را نادیده میگیرد و در بخشی از خطبههای نماز جمعه در ۱۳ آبان ۱۴۰۱ چنین میگوید:
« زنان در کشور مورد تبعیض قرار گرفتهاند. من اینها را میگویم تا همه بدانند که مشکل کجاست. تبعیض در اسلام و قانون اساسی کشور، جایی ندارد... این زنان شایستگی و لیاقت دارند و باید بهکار گرفته شوند. بهکارگیری زنان و اقوام و مذاهب و اهل تسنن در هیئت دولت، این برد بین المللی دارد و این شما را خوشنام میکند و به نفع حاکمیت و نظام است».
از طرفی ایشان در حمایت و دلسوزی برای افرادی که امروز از فاز اعتراض رسما به اغتشاش و ترور و جنایات متعدد ورود کردهاند بیان میکنند:
« این زنان که داد میزنند و فریاد میکشند این همه نتیجهی تبعیض و نابرابری نسبت به زنان است. زنان بیمهری دیدهاند. چرا زنان روسریهایشان را میسوزانند؛ درحالیکه پوشیدن روسری یک فرهنگ ایرانی و اسلامی است؟ چه کسی این زنان را به خشم درآورده است؟ این پرسشها را باید از خودمان بپرسیم».
ولی قبل از این ما از شما یک سوال داریم:
چرا به زنان اجازهی ورود به مسجد مکی و شرکت در نماز جماعت و جمعه، که در آن این سخنان را ایراد فرمودید نمیدهید؟!!!
«جمهوری اسلامی ایران فقط دشمن مردم ایران نیست، و این حکومتِ گروگانگیر معترضان را با گلوله جنگی به قتل میرساند. شمار کشتهشدگان اعتراضات ضد حکومتی در ایران بیش از آمار اعلام شده است، و جمهوری اسلامی به وسیلهی روشهای متفاوت، از جمله با ضربات باتوم و شلیک به سر معترضها آنها را کشته است.
جمهوری اسلامی ایران یک حکومت توتالیتر است و این نظام شهروندان خود را شکنجه میکند. انتخاب در کشور ایران نمایش است و جمهوری اسلامی ایران اصلاحپذیر نیست.
علیرغم سرکوبهای وحشیانه و قطع اینترنت، معترضان در آنچه که به اولین انقلاب تحت رهبری زنان در زمان ما تبدیل شده است، عقب نشینی نکردهاند.
این اعتراضات به چیزی فراتر از اعتراض به حجاب اجباری تبدیل شده که خود نمادی از ستم سازمانیافته علیه زنان ایران بوده است.
گذار به دموکراسی در ایران میتواند عاملی کلیدی به صلح در خاورمیانه باشد. وقت آن است که از کمک به جمهوری اسلامی خودداری کنیم.»
(منبع: سایت فارسی زبان ایندیپندنت)
چهارشنبه ۱۱ آبان ماه نشست غیررسمی شورای امنیت موسوم به «آریا فرمولا» در نیویورک برگزار شد. نشستی که در آن چند نفر هم دعوت شده بودند و به ایراد سخنرانی پرداختند.
«نازنین بنیادی» بازیگر ایرانی - بریتانیایی مدافع حقوق بشر و شیرین عبادی(حقوقدان) از جمله کسانی بودند که از سوی آمریکا به این نشست دعوت شدند.
نازنین بنیادی در اول خرداد ۱۳۵۹ در تهران متولد شد و در بیست روزگی به همراه خانوادهاش که پناهندگی سیاسی گرفته بودند، عازم انگلستان میشود. او تا ۱۹ سالگی در انگلستان زندگی میکند و بعد از آن برای ادامهی تحصیل به آمریکا میرود و در ۲۶ سالگی بعد از اتام تحصیلات در رشتهی "زیست شناسی" وارد حرفهی بازیگری میشود.
در این بین آشنایی او با تام کروز از طریق کلیسای ساینتولوژی(مانند آموزههای کابالا افکار خاصی را وارد دین مسیحیت کردهاند و برخی آن را مذهب جدیدی در مسیحیت میدانند) که مادرش از فعالین آن بود سبب ورود بیش از پیش او به سینمای آمریکا و هالیوود میشود.
در سالهای اخیر نیز اقداماتی در راستای افزایش تحریمها علیه ایران به اسم فعالیتهای حقوق بشرمدارانه داشته است و امروز علنا با اظهار نظراتش در پی تحریم بیشتر ایران و اخراج ایران از سازمان حقوق بشر و ایجاد فضای خصمانه علیه جمهوری اسلامی به اسم کمک به مردم ایران است!
با نگاهی گذرا به بیوگرافی نازنین بنیادی میتوان دریافت که او هیچ تجربهی زیستهای از زندگی در ایران ندارد و صرف اینکه در ایران به دنیا آمده و میتواند فارسی صحبت کند به خودش حق میدهد در مورد شرایط و وضعیت مردم ایران اظهار نظر کند!
او نیز مانند مسیح علینژاد، مهدیه گلرو، مجریان منو تو، و بیبی سی فارسی و... دریافته است که آمریکا بودجهی هنگفتی برای تخریب ایران توسط فارسی زبانان درنظر گرفته است و نمیخواهد از سفرهای که پهن شده بیبهره بماند، حتی اگر تا دیروز نهایت هنرش رقاصهگری برای خوانندگان مبتذلی همچون افشین بوده باشد!
اگر حمایت از حقوق بشر، تحریک به تحریم دارو و کشته شدن کودکان ایبی و سرطانیست، مرگ بر این حقوق بیبشر!
با شعار زن زندگی آزادی به جنگ افروزی و تحمیل فشار بر مردم ایران دامن میزنند و آن را احیای حقوق بشر میخوانند!
اینها در حالی است که بازیگران هالیوود با پروتکولهای بسیار سختگیرانه حق ندارند وارد مباحث سیاسی آمریکا شوند و در صورت اظهار نظرسیاسی علیه سیاستهای آمریکا با مجازات و جریمههای سنگین مواجه میشوند!